ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ناگفتنی های من :)

میگردم دنیا رو. تو تک تک آدم هایی که میبینم میگردم. میگردم تا پیدا کنم بی رحمی ای نظیر اون چیزی که تو داشتی. میگردم تا باور کنم انسان های دیگه ای هم هستن که بتونن انقدر بی رحم باشن. انقدر سنگدل باشن.  

آخه کجای دنیا دوست داشتن رو اینطور تعریف میکنن؟! کجای دنیا با کسی که دوستش دارن این طور رفتار میکنن؟! چطور یه انسان میتونه انقدر خودخواه و بی رحم باشه؟! چطور؟!  

برگرد! به پشت سرت نگاه کن! ببین چه کردی؟! نگاه کن! تمام روزهای من رو ببین. تمام این شکستن ها و خرد شدن ها رو ببین. این وجود آش و لاش شده رو ببین. تو خطوط چهره ام دقیق شو. غم هایی که دیدنشون نیاز به دقت فوق العاده ای نداره ببین. ببین چه بلایی به سرم آوردی. ببین چی کار کردی. ببین! این کمترین تاوانیه که باید به خاطرش پس بدی. باید برگردی و نگاه کنی که چی کار کردی. باید این چهره و وجود در هم شکسته رو به خاطر بسپری. باید کنار اون صدای شاد و آدم پرانرژی، این تصویر رو و این صدای گریه رو هم بذاری. باید تا عمر داری این دو تا رو جلوی چشمت ببینی و بفهمی با من چه کردی. باید ببینی.  

ببینی و درک کنی یعنی چی، وقتی ازم میپرسه چرا نمیخوای ازدواج کنی؟ و میگم چون نمیتونم مردی رو دوست داشته باشم. باید این رو بفهمی. بفهمی که چطور فرصت ها رو از خودم میگیرم. زخمی که زدی عمیق تر از این حرف هاست که بشه با 2 شب خوابیدن و 2 روز پرکار فراموشش کرد.  

نه. تو هیچ وقت به من دروغ نگفتی. هیچ وقت. اشتباه از من بود. اشتباه از من بود که هیچ وقت ازت نپرسیده بودم تا چه حد میتونی بی رحم باشی. تو هیچ قولی ندادی که بهش عمل نکنی. اشتباه از من بود که نتونسته بودم تو رو تا این حد بی احساس تصور کنم. اشتباه از من بود که دوست داشتن رو اشتباه فهمیده بودم. اشتباه از من بود که دوست داشتن و بی رحمی رو کنار هم نتونسته بودم تصور کنم. تو خوب بودی و هستی. اشتباه از من بود. فقط من. برنگرد. خرد شدن من مال خودم. خوش باش.

می نویسم، برای خودم، به یاد تو :)

چی کار کردی با قلب من که هرچی میگذره هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه جای خالی ات رو پر کنه؟ چرا بعد از تو هیچ کس به نظرم کامل نمیاد؟ 9 ماه تمام گذشت و من هنوز باور نکردم نبودنت رو. باور نکردم برای این رفتن، دیگه بازگشتی نیست. نخواستی که باشه، نخواستم که باشه :|

چی کار کردی که هر کار میکنم نمیتونم خودم رو راضی کنم خوبی هات رو از خاطر ببرم و بدی هات رو به یاد بیارم، تا راحت تر فراموشت کنم؟ چرا دلم راضی نمیشه از کسی مثل تو بدی بخاطر بسپرم؟؟ 

چی کار کردی که وقتی می فهمم یه روزی، تو این مدت، حالت خوب نبوده و غمگین بودی، دلم بدرد میاد و اشک تو چشم هام جمع میشه؟ از فکر اینکه دلت گرفته بوده :( 

چی کار کردی با این دل من، که اگه بخاطر خانواده ام نبود، حاضر بودم از خیلی چیزهام بخاطرت بگذرم. اگه ترس اینکه یه روز ترکم میکنی و تنهایی بعدش نبود، حاضر بودم از همه ی زندگی و دار و ندار مادی و معنوی ام بخاطرت بگذرم؟! 

مطمئنم هیچ وقت نفهمیدی عمق و عظمت این علاقه رو. هیچ وقت درک نکردی این عشق بدور از شهوت، با دل من چه کرده و تا چه حد دوست دارم، و وقتی میگم گذشتن از همه چیز، یعنی همه چیز! مطمئنم نمیدونستی، وگرنه مگه میشد چیزی تو این دنیا باعث بشه ازش بگذری؟؟ 

هرچند فکر اینکه خوش بودنت، ممکنه به چه قیمتی برای من تموم بشه، بند بند وجودم رو از هم جدا میکنه و قلبم فشرده میشه، ولی حاضر نیستم به هیچ قیمتی غم و ناراحتی ات رو ببینم. مهم نیست اگه خوشی ات به قیمت مرگ منه، فقط، خوش باش.

حرف هایی از جنس بارون :)

در بالکن رو باز میکنم. پیشونی ملتهبم رو به شیشه ی سردش می چسبونم. آرامش مثل خون تو رگ هام جاری میشه. صدای بارون. این تویی که باز داری با من حرف میزنی؟  

میدونم چقدر بد و بی محبتم. میدونم چقدر خوبی کردی در حقم و ندیدم و با بی مهری ازش گذشتم. میدونم. میدونم هنوز که هنوزه هوای من رو داری و دوستم داری، حتی اگه هیچ کس من رو نخواد... مهم نیست اگر کسی این روزها حوصله ام رو نداره، مهم نیست اگه بودنم باعث آزاره، مهم نیست اگه جوری از کنارم رد میشن که انگار وجود خارجی ندارم، مهم اینه که تو هنوز همون جا، اون بالا تو آسمون، این پایین تو قلب من، هستی و من لحظه به لحظه حست میکنم. میدونم هوای من رو داری. میدونم حوصله ی اشک ها و دلتنگی هام رو داری. میدونم حالم رو می فهمی، دردم رو میدونی، ازم خسته نمیشی. دست های نوازشگرت رو از روی سرم بر نمیداری :)  

دوست دارم :)

خودم و خودم

منم، و تنهایی هام و دردهام. عادت میکنم بهش. عادت میکنم.

طاقت بیار :)

می نویسم، برای تویی که نگفتنی هات بی پایانه. برای تویی که غم های توی سینه ات بی انتهاست. برای تویی که دلتنگی هات مرزی نداره. برای تویی که خسته ای از دل سپردن. برای تویی که دلت میخواد تا دنیا دنیاست تنها باشی و تنها بمونی. برای تویی که بار غم هات برای شونه های نحیف و خسته ات بیش از حد سنگینه... 

سخت تر از این روزها رو تاب اوردی، صبر و تحملی خیلی فراتر از این ازت سراغ دارم. میدونم دیگه بریدی، میدونم کم اوردی، ولی... طاقت بیار، تو میتونی.

بین بودن و نبودن

سفیدِ سفید. خالی. تهی از بودن و نبودن. تهی از خواستن و نخواستن. تهی از هر حسی. تهی از هر خوشی، خشم، خاطره، غم. تهی به معنای واقعی کلمه. 

هر از گاهی یه افکاری با سرعتی عجیب میان و میرن، طوری که اصلا فرصت اینکه بهشون نگاهی هم بندازم پیدا نمیکنم. یا بهتر بگم، اصلا بهشون اعتنایی نمیکنم. 

هر چند کلمه که مینویسم، چند لحظه مکث میکنم، با بُهت به خط های قبلی نگاه میکنم و از خودم می پرسم: این ها رو من نوشتم؟ 

نه، این منم و من نیستم. یه چیزی بین زنده بودن و نبودن. یه چیزی بین هوشیاری و کُما. یه چیزی بین، بودنِ تو و نبودنت...

فریاد میزنم! صدای من رو میشنوی؟!

های با توام! آره با خودِ بی وجودت! با تویی که فکر میکنی صرف اینکه طرف هم عقیده ی تو نیست، پس میشه بهش هر فحش و تهمت ناموسی ای داد. با تویی که فکر میکنی چون طرف اعتقادی به حجاب تو نداره، پس حتما ج.ن.د.ه است و تنش واسه این کارا می خاره! با توی بی شرف و بی غیرتی که حالیت نیست طرفت یه زن باشه یا یه مرد. با تویی که چشم و گوشت رو بستی. با تویی که نمیبینی. نمی خوای ببینی. 

گیرم طرف بی حجابه بی حجاب. گیرم اصلا مسلمون نیست. گیرم اصلا آره! این کاره است!! آخه تو چی کاره ای که حکم صادر کنی؟!! اصلا کجای اسلام این اومده که خونش حلاله!؟! کی گفته توی نفهمِ عوضی حق داری روش دست بلند کنی؟!! 

 

حالم بده. خیلی بد. از صبح هی دارم به خودم تلقین میکنم اون بیرون خبری نیست. صدای شعارها و موتورها و جیغ ها و دویدن ها رو میشنوم و میگم چیزی نیست. صدای فحش های ناموسی توی بی غیرت هیکل گنده کرده رو میشنوم و میگم چیزی نیست. از پنجره به خیابون نگاه میکنم، تو و رفقات رو میبینم که دنبال چند تا جوون معترض کردید و خدا میدونه دستتون بهشون برسه چه ها که نمیکنید، و میگم چیزی نیست... 

ولی وقتی یکی همین جا، بغل گوشم، ازت طرفداری میکنه، وقتی همه ی این نا امنی ها رو تقصیر جوونایی میدونه که حقشون رو میخوان، وقتی این کتک ها و گلوله ها رو حقشون میدونه چون حجاب درستی ندارن، اون وقته که مثل الان آمپر می چسبونم و صدای آهنگ رو بلند میکنم و زاااااااااااااار میزنم. چون بزرگتره. چون نباید جوابش رو بدم. چون... 

 

امروز از ته دل، آرزو میکردم کاش پسر بودم و مجبور نبودم تو خونه بشینم و از اینترنت خبرا رو بخونم. امروز با تمام وجود دلم خواست پسر بودم و با دستای خودم خفه ات میکردم تا دیگه این ناسزاها رو از دهن کثیفت نشنوم. امروز ...

بی کسی های من :)

می نویسم. پاک میکنم. می نویسم. می نویسم. می نویسم. سلکت آل میکنم، دیلیت میکنم. مینویسم... 

مدت هاست دیگه ملاحظه ی هیچ بشری رو نمیکنم تو نوشتن پست هام. شاید چون کسی رو برای از دست دادن ندارم. ولی از تو نمیشه نوشت. این احساس گند کذایی هست. میدونم احتمالا اینم گذراست. ولی ترجیح میدم توی کاغذ برای خودم بنویسم. 

خستم. دلم گرفته. داغونم. له ام. نه اصلا هیچ کدوم از اینا نیستم. من مدت هاست مرده ام...

تشییع جنازه

یه نگاه به گودالی که کندیم میکنم. عمیقه. خیلی عمیق. شک میکنم. دلهره و ترس از نبودنت. نه. این بار دیگه تصمیمم رو گرفتم. یعنی تو با حرف هات کمکم کردی بگیرم. یه نگاه به قلب بلوریِ توی دست هام میکنم. تَرَک برداشته. یه تَرَک بزرگ. می بوسمش و بین دستمال سیاهی که با خودم آوردم می پیچمش. روی زمین زانو میزنم. خم میشم و توی گودال آروم روی زمین میذارمش. یه نگاه عمیق و کشدار به ماحَصَل دو سال دوستی مون میکنم. چشم هام رو میبندم و مشت هام رو از خاک پر میکنم...  


دردِ بودنت. دردِ نبودنت. دردِ خواستنت. دردِ نخواستنت. 

به اینا فکر کن. اگر می تونی درکشون کنی، پس حال این مدت من رو میتونی بگی فهمیدی.


وقتی از کسی که برات عزیز بوده و خاطرات خوب زیادی ازش داری میگذری، وقتی روی یه دوستی دو ساله یه خط قرمز میکشی، وقتی به قطره های بی امان اشکت اعتنایی نمیکنی، اون وقته که میتونی بفهمی چطور میشه در نهایت خواستن، نخواست! 


ببخش. مایه ی عذابت بودم تا الان. دیگه نیستم...

به یاد بیاور...

1. چقدر دلم میخواد گاهی یکی باشه که گوشِت رو بگیره همچین بپیچونه! بهت تلنگر بزنه، دعوات کنه، یه چیزی بهت بگه، بلکه سرِ عقل بیای! بلکه انقدر به این قلب لعنتی ات رو ندی! 

خسته ام میکنی گاهی. دیگه نمیدونم بهت چی بگم، نمیدونم چی کارت کنم. هرچی میگم، 2 روز اول گوش میکنی، روز سوم باز روز از نو و روزی از نو. تو بگو آخه من با تو چی کار کنم؟! 

کاش یه روز یاد بگیری. کاش یه روز اینو بفهمی که تا وقتی به داشتن کسی برای همیشه مطمئن نشدی، بهش دل نبندی. کاش این رو یاد بگیری، قبل از اینکه باز ...  

2. های با توام! با تویی که فرسنگ ها دوری از من. روزها و ماه ها. و شاید سال ها. با توام. صدای من رو میشنوی؟ ازت یه دنیا ممنون و دلگیرم! :)  

گاهی که به آسمون نگاه میکنی، به یاد بیار که شب های زیادی رو به یاد تو بهش خیره شدم، به یاد تویی که یه جایی زیر همین آسمون داری نفس میکشی. به یاد بیار من رو، وقتی که از تنهایی لبریزی. به یاد بیار چیزی رو که نتونستی پذیراش باشی. به یاد بیار، هرچند میدونم به یاد نمیاری...