ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

بگذار تا بمیرد...

1. میگم کنار اومدم با این وضعیت؟!
میگم عادت کردم بهش؟!
میگم تنهایی چقدر لذت بخشه؟!
میگم...
اوکی! دروغ میگم!!
من میگم! تو چرا باور میکنی؟! تو چرا باور میکنی به این سادگی ها میشه باهاش کنار اومد و دلتنگ نشد!؟ به همه هم که دروغ بگم، به خودم که نمیتونم دروغ بگم! خودم که میدونم حال و روزِ خودم رو! خودم که از دلم خبر دارم! خودم که میدونم دارم به خودمم دروغ میگم!!
بارونِ بهار که نبود اون همه احساس که بخواد یهو همش نیست بشه! هنوز داره میباره، ولی نم نم...
حق بدید بهم اگه دست و دلم به نوشتن نمیره. اگه حوصله ی هیچ کس رو ندارم. اگه دلم ساعت ها پیاده روی زیر بارون رو میخواد، البته تنهایی!

2. منو میبینی و ندید میگیری؟! فکر میکنی نمیدونم کجاها دنبالم میگردی؟! فکر میکنی نمیدونم...؟! میدونم و می بینم، فقط میخوام ببینم تا کِی میخوای تظاهر به ندیدنم کنی؟ تا کِی؟

3. بگذار تا بمیرد این اشتیاق ناچیز
    بگذار تا بیافتد این برگِ زردِ پاییز

پ.ن.1. شماره گذاری صرفا برای گفتنِ این بود که مخاطبِ هر قسمت میتونه یه شخص متفاوت باشه و همه ی ضمیرها لزوما به یک شخصِ خاص برنمی گردن!
پ.ن.2. 2 بار پست رو نوشتم با این اعصابم! بار اول یادم رفت کپی کنم، پرید!! بار دوم کپی هم کردم، ولی حالا که اومدم پیست کنم میبینم نیست!!! واقعا این بلاگ اسکای هم وقت گیر اورده بره رو اعصابِ نداشته ی من!!

زامبی!

مُردن یا مُرده زیستن؟
مسئله این است!

پ.ن. میشه یکی به من بگه چرا با اینکه من این آهنگ وبلاگ رو autostart اش رو false کردم، بازم autorun میشه؟!
پ.ن.2.
نتیجه ی اخلاقی 1: اُپرا موجودی بس باقالی میباشد!
نتیجه ی اخلاقی 2: مطمئنا کسی که باز هم این موجودِ باقالی را تحمل میکند، از خودِ این موجود باقالی تر میباشد!
نتیجه ی اخلاقی 3: من به شدت نیاز به خواب دارم! شب بخیر!

این صبر تلخ لبریز...

1.
تکرار لحظه های بی عشق و شوق کافیست
سر میرود سرانجام این صبر تلخ لبریز...


2. از دست این سیستم مسخره ی ثبت نام تو دانشگاه عزیزمون، من بلاخره سکته میکنم! میدونم! 600 نفر میخوان یه درس رو بردارن، اون وقت کل ظرفیت کلاس به 40 نفرم نمیرسه! و مسلما هم نمیشه تو چند تا گروه ارائه بدنش!! کلا فکر کنم خیلی حال میده از صبح تا شب این دانشجو های بدبخت دنبالت هی این پله ها رو بالا پایین کنن، تا آخرش افتخار بدی 2 تا!! فقط 2 تا!! ظرفیت رو اضافه کنی!! حالا اینکه از این ملتی که میخوان این درس رو این ترم بردارن، و خیلی هاشون اگر برندارن، به علت کمبود واحد حذف ترم میشن!! کی باید نیگا کنه، کی اون 2 تا! رو برداره، خدا هم نمیداند!!
خلاصه این که من امروز فهمیدم آدم چطور میتونه تک تک موهاشو سر یه درس 4 واحدیِ کذایی بِکّنه!!
بعد یه چیز جالب اینکه، درسی مثل ریاضی مهندسی که خب بلاخره تو یه دانشگاه صنعتی، خدا نفر میخوان برش دارن، فقط تو 3 تا گروه 70 نفری ارائه میشه!! اون وقت نه! من میخوام بدونم این یعنی چی؟!!
کلا خیلی عشق میکنن هر ترم آبا و اجداد و نیاکانِ ما رو بیارن جلوی چشممون سر یه انتخاب واحد و البته کابوسی به نام حذف و اضافه!! یه بنده خدای سال اولی ای که فقط بهش 6 واحد رسیده بود!!! محض اطلاع کسانی که نمیدونن باید بگم زیر 12 واحد ترم خود به خود به صورت بسیار جیگری! حذف میشه!! میتونین یه ترم برید تعطیلات!!
یعنی واقعا اینکه میگن خدا نکنه به یکی یه ذره اختیار بدن، با همون جون آدمو میرسونه به لبش، راست گفتن!! میمیری وقتی هر ترم همین بساطه، مثل آدم ظرفیت ها رو تعیین کنی؟! یا اصلا وقتی استاد میگه من مشکلی ندارم و کلاس هم بزرگه، چه مرگتونه که 2 تا 2 تا ظرفیت رو اضافه میکنین؟!! آخرشم نزدیکه 15 نفر ظرفیت کلاس مورد نظر زیاد شدا! ولی باید جون ما رو بگیرن تا اون 15 تا رو زیاد کنن، تو 10 نوبت، هر نوبت یکی و نصفی!! خلاصه اینکه برید خدا رو شکر کنین دم دستم نبودید اون موقع!! خودمم نمیتونم تصور کنم چه بلایی سرتون میومد! راستی میدونید چی خیلی حال میده این وسط؟! اینکه هر ترم دقیقا لحظه ی باز شدنِ پرتال، اینترنتتون تصمیم بگیره قطع شه! کلا لپ تاپ من با مقوله ای به نام انتخاب واحد و حذف و اضافه حال نمیکنه خیلی! هول میشه بچه ام!!

برای تو می نویسم...

اگه مینویسم برای این نیست که حرفی برای گفتن دارم، برای اینه که بدونم هستم هنوز! زنده ام! دارم نفس میکشم! برای روزهایی مینویسم که میرسند و ممکنه فراموش کنم حال و روزِ این روزهام رو. مینویسم برای آرنیکای آینده، تا به یاد بیاره چه اشتباهاتی کرده، چه چیزهایی رو تجربه کرده، چه لحظه هایی با تلاش برای ندید گرفتنِ اشک هاش، نوشته تا فراموش کنه حالش رو. واسم مهم نیست اگر یک نفر هم این ها رو نخونه، یا جذابیتی براش نداشته باشه. چون برای خودم مینویسم! فقط خودم! هرچند همینجا هم حتی، همیشه نگرانِ این هستم که کسایی که برام مهم هستن، از خوندنِ حرف هام ناراحت نشن، یا برداشتِ اشتباهی نکنن، ولی واقعا از همین قید و بند هام خسته ام. از اینکه نخوام کسی بشناستم، از اینکه بخاطر این فلان حرف رو نزنم، نکنه فکر کنه منظوری داشتم، یا بخاطر اون اینو نگم، نکنه برنجه و به دل بگیره! همیشه متنفر بودم از اینکه کسی رو برنجونم یا دور از جون! دلش رو بشکنم، ولی واقعا گاهی میگم خب آخرش که چی؟ مگه کم رنجوندنت و کم دلت رو شکستن؟! خسته نشدی از این همه ملاحظه؟!
البته برای رفع سوء تفاهم احتمالی! بگم که من تو برخورد با دیگران کاملا آدم راحت و رکی هستم، ولی در موردِ دوستان نزدیکم و کسایی که برام اهمیت دارن، خیلی فرق میکنم.
اما حالا عجیب دلم میخواد هرچی تو دلم هست رو بگم، بی ملاحظه و بی هیچ قید و بندی. بدون ترس از شناخته شدن! بدونِ ترس از هر چیزِ مسخره ی دیگه ای!!
ولی... حالا که مقدمه چینی هام رو کردم و خواستم برم سرِ اصل مطلب، میبینم از هیچ کس دلگیر نیستم! فقط خسته ام،خیلی

من گم شدم! :(

منی که سال به سال برایِ نمونه! هم که شده یه دونه فیلم نمیبینم، تو این 2، 3 روز بالغ بر 18 ساعت فیلم دیدم! که البته مطمئنا تا قبل از خواب 20 ساعت میشه! واقعا میشه ازم توقع داشت حتی اراجیف نامه هم که شده بنویسم؟!
اینجاست که آدم می فهمه اعتیاد چه بلایِ خانمان سوزیه!
البته تنهایی هم عامل مهمیه ها! خب صبح تا شب که نمیشه با در و دیوار حرف زد! مخصوصا اگه یکی از دیوار های خونه رفته باشه مسافرت، شمال!!
خلاصه اگه یه ذره انسانیت تو وجودتون پیدا میشه بیاید با من حرف بزنید تا خل تر از این نشدم!! بدونم کسای دیگه ای هم به جز من تو این جزیره هستن و من تنها نیستم!  تلفنم بکنید قبوله!

پ.ن.1. تاریخ انقضای متنی که تو پستِ قبل نوشتم هنوز تموم نشده! هرکی کامنت میذاره نظرش در مورد اون رو هم بگه. tnx!
پ.ن.2. عزیزم اگه زنده برنگردی یه آدامس خرسی پیشِ من جایزه داری!!


پ.ن.3. گذاشتن این عکس اصلا به این معنی نیست که من دلم برات تنگ شده!! اصلا!!

رنجِ رفتن

من رنجِ توام
میدانم
میدانی

اگر بمانم رنجِ گندیدن
اگر بیایم رنج تنهایی را با خود دارم

ای عشق
ای بهار
تمامیِ رنج ها سزایِ من است
اما یک رنج، در دلِ من شور میزند
رنجِ من، رنجِ من نیست

من رنجِ توام
میدانم
میدانی

                                                ع.ص

میخوام تنها باشم، فقط همین!

پر شدم از شک، تردید، سردرگمی، خستگی !!
یه صدایی داره تو گوشم فریاد میزنه میگه کاری که داری میکنی اشتباهه! خودمم میدونم دارم اشتباه میکنم، ولی نمیدونم چطور باید از این چاهی که توش افتادم خلاص بشم! و چطور حسم رو به دیگران بفهمونم و کاری کنم که بتونن حالم رو درک کنن. توقع ندارم کسی بفهمه حالمو، ولی کاش میفهمیدن...
میخوام برم یه مدت جایی که خودم باشم فقط، و خودم! به قولِ تو، جایی که هیچ کس نشناستم!!
وقتی کسی حالم رو درک نمیکنه، وقتی حرف هام براشون بی معنی و چیزهایی که واسه من کلی اعتبار دارن، براشون بهانه آوردن، دیگه چی بگم؟! برای کی بگم؟! برای کسایی که هرچی بیشتر میگم، کمتر درکم میکنن؟ حق دارن، جای من که نیستن...
فقط میخوام تنها باشم، تنهای تنها!

پ.ن. تو که همیشه هوایِ منو داشتی! این بار هم تنهام نذار، این بار هم کمکم کن، بگو چی کار کنم که نه گذشتم خراب شه، نه حالم، نه آینده ام؟! چی کار کنم؟!!
پ.ن.2. متن های من الزاما همیشه یه مخاطب نداره! n تا مخاطب میتونه داشته باشه! یه حرف میتونه خطاب به کسِ خاصی گفته نشه و در عین حال خطاب به خیلیا باشه، یا تو یه پست چند بار مخاطب هام عوض بشن، یا اصلا مخاطبم خودم باشم! یا...! فکر کنم این توضیح به شدت لازم بود! همین!

خواب بعد از ظهر!

الان نیم ساعته هی دارم حساب میکنم ببینم دقیقا چقددددددرررررررر خوابیدم، ولی به نتیجه نمیرسم!! یعنی باورم نمیشه!! فکر کنم از همون 5 اینا بود که خوابیدم تا الان که 12 نصفه شبه!!
خب اینم یه مدل خواب بعد از ظهره دیگه!!
بعد نکته ی قابل توجه اش اینکه نه ناهار خوردم، نه شام!  اصلا هم احساس گرسنگی نمیکنما!! ولی فکر کنم برای دلخوشیِ معده ام هم که شده باید برم یه چیزی درست کنم بخورم!!
این همسایه ی اتاق بغلی از دست من سکته خواهد کرد بلاخره! من میدونم!!
خب به من چه؟! وقتی تو یه خونه تنهایی، اونم یه جای دنج که نه هیچ صدای ماشینی میاد، نه چیزِ دیگه ای، خب همین میشه دیگه! می افتی میمیری رسما!!
منم که فردا اصلا از 7 صبح تا 7 شب کلاس ندارما! اصلا!!  برم 2-3 ساعته کارامو بکنم بیام ادامه ی خواب بعد از ظهرم!!
البته همون بهتر که خوابیدم تمامِ روز رو! بس که امروز رو بد گذروندم، هرچی کمتر ازش میدیدم بهتر بود! واقعا روز پر استرس و اعصاب خورد کن و %$@!$!^# ای بود!!

پ.ن. دیگه از صمیمی ترین دوست هامم هیچ انتظاری ندارم! فقط تنهام بذارید لطفا! ممنون!

هوای تک نفره!!

س.ن. یه بارم که بلاگ اسکای با من لج نکرد، اُپرا هنگید و پستم مجدداً پرید!!

عجب هوای فوق العاده ایه! انقدر فوق العاده که نیم ساعت با خودم کلنجار برم که از هفت تیر تا  میدون انقلاب رو پیاده بیام یا نه! و البته آخرش رسیدن اتوبوس تمام افکارِ شومم رو از ذهنم بپرونه!  :دی
اصلا کی گفته این هوا ها 2 نفره است؟! اصلا اینطور نیست! یه نفره اش هم خیلی لذت بخشه! تازه میتونی تنهایی تو این هوا قدم بزنی و به نفر دوم فکر کنی! فکرشو که دیگه کسی نمیتونه ازم بگیره!

پ.ن.1. من کافه سارا و دکتر کیانی را بسی دوست میدارم! موجوداتِ نازنینی میباشند! نه فیلیسیتی جووووننننمممم؟!!
پ.ن.2. تا حالا شده به یه گیتار حسودیتون بشه؟!
پ.ن.3. عکس جنبه ی تزئینی دارد!!




پ.ن.4. شعرِ این آهنگ بدجوری با حال و هوای این روزای من هماهنگی داره! احساس میکنم بهتر از این نمیتونستم حرف هامو بزنم!

هوای تک نفره!!

س.ن. یه بارم که بلاگ اسکای با من لج نکرد، اُپرا هنگید و پستم مجدداً پرید!!

عجب هوای فوق العاده ایه! انقدر فوق العاده که نیم ساعت با خودم کلنجار برم که از هفت تیر تا  میدون انقلاب رو پیاده بیام یا نه! و البته آخرش رسیدن اتوبوس تمام افکارِ شومم رو از ذهنم بپرونه!  :دی
اصلا کی گفته این هوا ها 2 نفره است؟! اصلا اینطور نیست! یه نفره اش هم خیلی لذت بخشه! تازه میتونی تنهایی تو این هوا قدم بزنی و به نفر دوم فکر کنی! فکرشو که دیگه کسی نمیتونه ازم بگیره!

پ.ن.1. من کافه سارا و دکتر کیانی را بسی دوست میدارم! موجوداتِ نازنینی میباشند! نه فیلیسیتی جووووننننمممم؟!!
پ.ن.2. تا حالا شده به یه گیتار حسودیتون بشه؟!
پ.ن.3. عکس جنبه ی تزئینی دارد!!