ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان،مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند

کوچیک تر که بودم، لحظه ی تحویل سال، همه ی خانواده، از پدر بزرگ و مادر برزگ گرفته تا خاله و دایی و ...، یه جا جمع میشدیم. قشنگ ترین لحظه ها برام همون لحظه ها بود. دنبال هم دویدن بین اون درختچه های کوتاه... چه دنیای قشنگی بود... تمام عید هم با بچه های خاله و دایی تو سر و کله ی هم زدن، و در آخر روز سیزده بدر مراسم تموم کردن پیک به کمک تمام اعضای خانواده و در صورت لزوم در و همسایه نیز! :دی  ( تازه من خیر سرم شاگرد اول کلاس بودم :دی ) 

کودکی قشنگی داشتم. پر از خاطرات خوب و شیرین. شاید امروز خواهر و برادر من خیلی از امکاناتی که اون زمان من نداشتم رو داشته باشن، ولی لحظه ای به حالشون غبطه نخوردم و نخواستم کودکی من هم مثل اون ها بوده باشه... :)

هرچی کودکی هام شیرین بود، دوران نوجوانی ام پر بود از دغدغه و تنهایی. دورانی که طی اون یاد گرفتم هر کس برای خودش حریمی داره که دلش نمیخواد هیچ کس جز خودش پا توی اون بذاره. دنیایی پر از حس های تلخ و شیرین و گاهی متضاد. سال هایی که خیلی چیز ها به من یاد دادند، تجربه هایی خیلی دوست داشتنی هرچند به قیمت سال ها آشفتگی و تنهایی...

حالا رسیدم به مرز نوجوانی و جوانی ام. دورانی که هم میخوام بگذره و هم نمیخوام. هم میخوام از این بلاتکلیفی و سردرگمی در بیام، هم از چیزی که پیشِ رو دارم یه جورایی میترسم. هرچند میدونم به تعویق افتادنش چیزی رو عوض نمیکنه...

خب، مثلا خواستم در مورد سال تحویل بنویسم!! ولی انگار بیشتر پستم تو مایه های پست روز تولد و اینا شد!! :دی البته خب... اینم یه جور تولده دیگه! :)

*** نوشتن کل پست 5 دقیقه هم طول نکشیدا! ولی الان یه ربعه تو نوشتن 2 تا جمله گیر کردم!! شاید به خاطر اینه که این 2 جمله گفتنی نیستن!! :) *** 

سال تحویل برام دعا کنید :) پیشاپیش متشکرم! :دی 

 

پ.ن. اگه انرژی مثبت پستم کمه، خودتون یه کم بهش انرزی تزریق کنید! شرمنده دیگه بیشتر از این در وسعم نبود! :دی

۳...۲...۱...و کات!

امروز چه از لحاظ جسمی چه روحی انقدر حالم بد بود که 2-3 باری گفتم خدایا بسه دیگه! کات بده بریم پی کارمون! 

روزهای آخر ساله، وقتی به این یک سال فکر میکنم میبینم با وجود خوبی هایی که برای من داشت، پر بود از پایان ها و تموم شدن ها... برعکس سال 86 که بیشتر شروع بود. در کل سال خیلی خوبی رو نداشتم. روزهایی پر از عذاب و تنهایی و دلتنگی. و بدتر از همه ی این ها یاد گرفتن اینکه "ماهیت واقعی هرکس اون چیزی نیست که به تو نشون میده". واقعا به این یه جمله رسیدم. در کمال تاسف البته... 

یادمه تا همین 6-7 سال پیش، وقتی یه بزرگتری بهم میگفت تو دلت پاکه برای من دعا کن، حرصم میگرفت! یه نگاه به کارهایی که از نظر خودم بد و اشتباه بودن و من مرتکبشون شده بودم میکردم و تو دلم میگفتم "آخه تو مگه از دل من و اشتباهاتم خبر داری که اینو میگی!" ولی این روزها با گذرشون دارن به من نشون میدن همیشه اشتباهات و خطاهایی بزرگتری برای انجام دادن وجود داره. و متاسفانه من یکی هرچقدر بزرگتر شدم اشتباهاتمم بزرگ و بزرگتر شدن :|| 

حالا کارم به جایی رسیده که گاهی از دعا کردن شرم میکنم! :| 

کلا امروز حس و حال خوبی ندارم. فکر کنم هرچی کمتر انرژی منفی بدم بهتر باشه. امیدوارم تا فردا حالم بهتر بشه و بتونم آخرین پست امسالم رو خیلی پر انرژی تر از این حرف ها بنویسم :)

یادداشت موقت!

میخوام بنویسما! ولی انقدر خستم اصلا نمیتونم کلمه ها رو سر هم کنم! 

پس فعلا همین رو داشته باشید تاااااا |:) ااااااا بعد!!  

 

پ.ن. راستش فکر کنم از عنوان پست مشخصه که موقته و صرفا نوشتم تا مجبور بشم زودتر بیام عوضش کنم! ولی آخه 3 تا کامنت! :))) دلم نمیاد پست رو پاک کنم! :دی 

پس شما فعلا عنوان "موقت" رو یه کم کشدااااااااار بخونید تا بعدا حس نوشتن بیاد! :دی

دنبال یه لقمه وایرلس!!

چند ساعت بود که داشتم وجب به وجب خونه رو لپ تاپ به دست دنبال وایرلس میگشتم!! آخرش کلافه شدم لپ تاپ رو گذاشتم رو کابینت آشپزخونه رفتم به کارام برسم. یه ساعت بعد اومدم دیدم ببببببللللههه!! اینجا گویا آنتن میده!! :))) 

ولی جالبیش به اینه که جرئت داری یه سانت لپ تاپ رو تکون بده! یهو دین و ایمونش به باد میره و وایرلس بی وایرلس!! :)) 

بعد یه نکته ی جالب دیگه ای هم که من امروز فهمیدم این بود که ارتفاع رابطه ی مستقیمی با Signal Strength داره!! :)) هرچی از زمین فاصله میگیری بیشتر میشه! یعنی اگه راه داشت من الان بالای یخچال نشسته بودم :))) 

یه چیزی هم که این وسط خیلی حال میده اینه که هی بخوای از رپیدشیر دانلود کنی و با یه تکون مثلا فایلی که 2 ساعته با هزار جون کندن دانلودش کردی سر %99 به فنا بره!! :)) 

خودم میدونم یه کم شاد میزنم امروز و دارم دری وری میگم دیگه نمیخواد به روم بیارید! :دی 

 

پ.ن. همین الان اتفاقی که شرحش در بالا آورده شد افتاد و فایل نازنینم که 97% اش دانلود شده بود نابود شد!! :||| ( الان که خوب فکر میکنم میبینم انقدر ها هم که فکر میکردم خنده دار نیست موضوع!! :| ) 

پ.ن.2. بالغ بر 50 بار این پست رو ارسال کردم تا بلاخره فرستادش!! دقیقه ای N بار قطع میشه!  

( آیکون کندن مو و کوبیدن سر به دیوار ) 

( آیکون دید زدن اطراف و گذاشتن موها سر جای خود! ) 

( آیکون نفس عمیق و اسمایلیِ یه خانوم با شخصیت!! )

برای تو همیشه مهلتی هست...

       روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر             

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

    ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا                

گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

  زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات                 

ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر

    سینه گو شعله آتشکده فارس بکش

دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر

دولت پیر مغان باد که باقی سهل است

دیگری گو برو و نام من از یاد ببر

سعی نابرده در این راه به جایی نرسی

مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر

         روز مرگم نفسی وعده دیدار بده

وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

  دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشم

یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر

     حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار

برو از درگهش این ناله و فریاد ببر

 

پ.ن. چند وقته پرشین گیگ برای آپلود آهنگ اذیتم میکنه. سرور بهتری واسه فضای رایگان سراغ ندارید؟  

تراژدی ای به نام قانون گاوس!!

و من امشب فهمیدم چطور آدم میتونه هالیدی بخونه و اشک تو چشماش جمع بشه!!! اگه کسی خونده باشه این کتاب رو میدونه چقدر سوزناک و غم انگیزه! مخصوصا اون قسمت قانون گاوس اش!!!!  

از قدیم گفتن: خواستن توانستن است!! 

میگم اگه کسی خونه اش نزدیک امامزاده ای چیزیه فردا بره دخیل ببنده واسه من این امتحان رو بزرگتر مساویِ صفر بشم!  

 

پ.ن. اینطور که بوش میاد انگار هیچ کس نگرفته منظور من رو از این پست و عنوانش! به هر کس که بتونه درست منظورمو بگه به قید قرعه!! یک جایزه تعلق میگیره!

. . .

بودیم و کسی قدر ندانست که هستیم 

باشد که نباشیم و بدانند که بودیم... 

 

احساساتِ زنده به گور شده!

امشب دلم عجیب گرفته. چراش رو هم میدونم و هم نمیدونم! 

از گذر این روزهای تکراری دلگیرم. از زنده به گور کردن احساساتم. از تلقین هر روز جمله ی تکراری "این نیز بگذرد...". آره! میگذره، ولی چه جوری؟ فقط خدا داند و این دلِ صبور و نجیب! 

متاسفانه امشب هوای گریه بیشتر با منه تا هوای نوشتن! میرم که از تنهایی ام نهایت استفاده رو ببرم... 

 

از دل دیوانه ام دیوانه تر دانی که کیست؟

من که دائم در علاج این دل دیوانه ام...

کم تحمل!

نمیدونم چرا بعضی ها فکر میکنن من آدم کم تحملی هستم و زود کم میارم! در صورتی که تو این یه سال و خورده ای هر نقص و اشکالی تو خودم پیدا کرده باشم، این ویژگی مثبت رو هم پیدا کردم که واقعا وقتی تو شرایطش قرار میگیرم، میتونم تا چه حد بیشتر از چیزی که خودم فکرشو میکنم تحمل کنم و کنار بیام و مقاومت داشته باشم. احتمالا دلیل این تفکر دیگران - البته نه همه! - اینه که از اندازه ی فشاری که بهم وارد میشه یا بهتره بگم عذابی که میکشم و تحملش میکنم درک درستی ندارن! کسایی که میگن تحملم زیاده و صبورم، اکثرا کسایی هستن که خوب از روحیه ی حساس و احساساتِ زیادم خبر دارن و میدونن چیزهایی که تحمل میکنم چقدر برای من سخت و سنگین هستن. تو این مدت خودم دیدم چند بار زمین خوردم و احساس کردم دیگه واقعا نمیتونم، ولی باز خواستم، و تونستم. چیزی که خواسته ی دلم توش باشه، هر چقدرم سنگین باشه برام، تحمل میکنم! اینو واقعا فهمیدم!! مگر معدود وقت هایی که عقلم دیگه صداش در بیاد و وادار شم خلاف خواسته ی دلم عمل کنم. وگرنه هر وقت خواستم با چیزی کنار بیام، کامل هم نگم، تا حد زیادی موفق بودم، و خوشحالم که اگر تو این مدت فشار زیادی رو متحمل شدم، حداقل این ویژگی مثبتم رو کشفیدم!!

خب فکر کنم خود تمجیدی بس باشه برم ادامه ی پاکنویسینگ!!!

حسادت!!

ذهنم داره در برابر چیزهایی که تو همین نیم ساعت فهمیدم، ارور میده! چقدر بهت حسادت میکنم! بیشتر از همیشه! خوش به حالت واقعا! چی بگم؟! خوش بخت بشی... 

تو لیاقتش رو داشتی و من نداشتم؟! شایدم سرنوشت بهتری در انتظارمه. فقط میدونم تو درست انتخاب کردی ولی من... نه!