ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

پایانی ناخواسته

روزی که این وبلاگ رو ساختم، به خودم قول دادم و از دیگران قول گرفتم که این وبلاگ ناشناخته باقی بمونه، جز برای تعداد معدودی از دوستانم که بهشون اعتماد داشتم و چیز خاصی برای پنهان کردن ازشون وجود نداشت. برای کسایی که درکم میکردن و دست نوشته های من براشون اهمیت داشت و خوندنی بود. برای کسایی که دوستانم محسوب میشدن.  

این روزها یا من دارم از آدم ها دور و دورتر میشم، یا اون ها از من. فکر نمیکنم فرقی بکنه. در هر صورت یه چیزی به اسم فاصله است که داره روز به روز بیشتر و بیشتر میشه. می نوشتم برای خودم، باز هم خواهم نوشت. ولی از اونجا که به این نتیجه رسیدم نوشته هام و حال و روزم اون اهمیت سابق رو برای تک تک کسایی که آدرس این وبلاگ رو دارن، نداره، پس تصمیم گرفتم پاک کنم این وبلاگ رو، با اینکه از این کار متنفرم.

فعلا تا چند روزی وبلاگ بدون حذف شدن، بسته میمونه تا پست هام رو از روش بردارم. ایشالا روز یه سالگی اش، حذفش میکنم.

به امید روزی که یاد بگیرم دوستی باشم، همونطور که از دیگران انتظار دارم باشن، و انسانی باشم، که وقت مرگ به زندگی و لحظه لحظه ی عمرم، ببالم. 

دوست دارم همتون رو، حتی اگر این حس رو نداشته باشید :) 

پ.ن. امروز، دقیقا 15 روز تا یک ساله شدن این وبلاگ باقی مونده.

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 10:14 ب.ظ http://saharmojab.persianblog.ir

نمی دونم چی بهت بگم
... !!

سحر چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 10:16 ب.ظ http://saharmojab.persianblog.ir

نمی خوام خللی در تصمیمت ایجاد کنم.
اما برام مهم بودی و هستی.
اگر نبودی هیچ موقع وقت نمیذاشتم که نوشته هاتو بخونم
تو چه کم چه زیاد دوستم بودی و هستی
تو بدترین شرایط دوستم بودی
یادته که؟
از اون موقع تا بحال بهت مدیونم.
...
تو هنوز هم دوست منی.
هنوز هم دوستت دارم.
هنوز هم برام مهمی

میدونم سحر، شاید تنها کسی که میتونم از این پست مستثناش بکنم تو باشی. ولی میخوام جایی بنویسم که هیچ دوست نشناسه تا راحت حرف های دلم رو بزنم، راحت تر از اینجا. بدون اینکه دلخوری و مشکلی پیش بیاد.

سحر چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 10:17 ب.ظ http://saharmojab.persianblog.ir

دوست داشتم وبلاگتو پاک نمیکردی
که گاهی ازت خبر بگیرم
اما انگار تو اصرار داری من هی پول اس ام اس بدم
:دی
(شوخی کردم)
هر جا هستی موفق باشی
...

سحر جمعه 25 دی 1388 ساعت 09:55 ب.ظ

میگما
حالا که این پایان (ناخواسته ) است بیا و کوتاه بیا و پاک نکن این لامصبو !
دهه !!

دارم درباره اش فکر میکنم. شاید به عنوان یه دفتر خاطرات(!) پاکش نکردم و گذاشتم همین طوری خاک بخوره :دی
شایدم در کنار وبلاگ دیگه ای که درست کردم، تو این هم گاهی نوشتم. نمیدونم :)

سحر سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 02:42 ب.ظ

ای ول
تو پاک نکن
بقیه ش مهم نیس
[ممممممماااااااچچچچچچچ]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد