ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

انتظار خبری نیست مرا...

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی 
 

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند  

 

در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب 
 

قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
 

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند ...
 

 

این شعر رو خیلی دوست دارم. نه چون اخوان گفته. نه چون شرح حال این روزهامه. نه چون شعر قشنگیه. چون...تو رو به یاد من میاره! :) 

دست بردار از این در وطن خویش غریب... 

 

شعر قاصدک با صدای مهدی اخوان ثالث 

 

پ.ن. من همین جا اعلام شرمندگی میکنم بابت auto start بودن آهنگ زمینه ی وبلاگ! تنظیمات نداره ولی به محض اینکه خودم آهنگ رو پیدا و دانلود کنم، درستش میکنم.

شکستنی شده ام...

نشسته اند ملخ های شک به برگ یقینم

ببین جه زرد مرا می جوند، سبزترینم!

 

ببین چگونه مرا ابر کرد، خاطره هایی

که در یکایکشان، می شد آفتاب ببینم

 

شکستنی شده ام، اعتراف می کنم، اما

ز جنس شیشه ی عمر توام، مزن به زمینم

 

برای پر زدن از تو، خوشا مرام عقابان

کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟

 

نمی رسند بهم دست اشتیاق من و تو

که تو همیشه همانی، که من همیشه همینم  

محمدعلی بهمنی

 

پ.ن. همینم! نه بیشتر و نه کمتر.

خسته ام از این کویر...

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنیدردمندان بلا زهر هلاهل دارندرنج ما را که توان برد به یک گوشه چشمدیده ما چو به امید تو دریاست چرانقل هر جور که از خلق کریمت کردندبر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهدحافظا سجده به ابروی چو محرابش برسود و سرمایه بسوزی و محابا نکنیقصد این قوم خطا باشد هان تا نکنیشرط انصاف نباشد که مداوا نکنیبه تفرج گذری بر لب دریا نکنیقول صاحب غرضان است تو آن​ها نکنیاز خدا جز می و معشوق تمنا نکنیکه دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی

 

نمیدونم این روزا من یه جور خاصی شدم یا همه با من یه جور خاصی رفتار میکنن؟! به خدا من جُزام ندارم! راست میگم!!  

دلم میخواد تا ابدیت تنهای تنها باشه. تنهااااااااااااااااااااااااااااا  

 

پ.ن. دست خسته ی مرا مثل کودکی بگیر، با خودت مرا ببر خسته ام از این کویر...

چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند...

دلم عجیب گرفته بود و هرچی فکر میکردم چی کار کنم که آروم بشم، هیچ کاری به ذهنم نمیرسید. یعنی هر راهی رو امتحان میکردم باز بی فایده بود و آخر تنها چیزی که برام موند سردرد بود! فال حافظی که گرفتم مطابق معمول این مدت کاملا با حال و هوای من جور بود. البته شنیدنش با این صدا یه حس دیگه ای داره ( نمیدونم صدای کیه، شبیه صدای آغاسیه ) ولی خب چون فایل صوتی اش رو ندارم فقط متنش رو میذارم: 

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندمن ار چه در نظر یار خاکسار شدمچو پرده دار به شمشیر می​زند همه راچه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد استسرود مجلس جمشید گفته​اند این بودغنیمتی شمر ای شمع وصل پروانهتوانگرا دل درویش خود به دست آوربدین رواق زبرجد نوشته​اند به زرز مهربانی جانان طمع مبر حافظچنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماندرقیب نیز چنین محترم نخواهد ماندکسی مقیم حریم حرم نخواهد ماندچو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماندکه جام باده بیاور که جم نخواهد ماندکه این معامله تا صبحدم نخواهد ماندکه مخزن زر و گنج درم نخواهد ماندکه جز نکویی اهل کرم نخواهد ماندکه نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

گرچه یاران فارغند از یاد من...

روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

 

کامم از تلخی غم چون زهر گشت

بانگ نوش شادخواران یاد باد

 

گرچه یاران فارغند از یاد من

از من ایشان را هزاران یاد باد

 

مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوشش آن حق گزاران یاد باد

 

گرچه صد رودست در چشمم مدام

زنده رود باغ کاران یاد باد

 

راز حافظ بعد از این ناگفته ماند

ای دریغا رازداران یاد باد 

 

پ.ن. :|||| توضیح لازم ندارد!!  

پ.ن.2. راستشو بگید! کدومتون نفرینم کردید که امروز 100 بار مردم و زنده شدم؟! خلاصه اگه مُردم حلالم کنید دیگه! 

ور با همه رمیده دلی زنده مانده ام، تنها برای اوست

گفتند زندگی
بار دگر به روی تو لبخند می زند
و ای شاعر رمیده دل، افسون نوبهار

بار دگر به پای دلت بند می زند 

این هم بهار
خنده شیرین روزگار
پس کو قرار بخش دل بی قرار من؟

پا می نهم به راه
به امید مهر یار
ای وای بر من و بر دل امیدوار من 

سالی دگر گذشت و دریغا که من ز عمر
جز خاطرات تلخ، بری بر نداشتم
در دل نشاندم اخگر عشقش به اشتیاق
بیچاره من که چاره دیگر نداشتم 

لبخنده بهار نخنداندم، که من
لبخنده های دلکش او را ندیده ام
بیزارم از نسیم نوازشگر بهار
چون تا کنون نوازش او را ندیده ام 

سال گذشته گرچه به غم سوختم، ولی
دیگر در آرزوی نگاهی نسوختم
بی اختیار دل به خیالی نباختم
هر دم در این خیال به راهی نسوختم 

امسال، چشم من
دنبال چشم غم زده غم زدای اوست
ور با همه رمیده دلی زنده مانده ام
تنها برای اوست. 

منوچهر نیستانی 


پ.ن. سال نو با یکی دو روز تاخیر مبارک! امیدوارم سال خوبی داشته باشید :)

برای تو همیشه مهلتی هست...

       روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر             

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

    ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا                

گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

  زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات                 

ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر

    سینه گو شعله آتشکده فارس بکش

دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر

دولت پیر مغان باد که باقی سهل است

دیگری گو برو و نام من از یاد ببر

سعی نابرده در این راه به جایی نرسی

مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر

         روز مرگم نفسی وعده دیدار بده

وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

  دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشم

یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر

     حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار

برو از درگهش این ناله و فریاد ببر

 

پ.ن. چند وقته پرشین گیگ برای آپلود آهنگ اذیتم میکنه. سرور بهتری واسه فضای رایگان سراغ ندارید؟  

. . .

بودیم و کسی قدر ندانست که هستیم 

باشد که نباشیم و بدانند که بودیم... 

 

کآرامِ جانم می رود...

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می​رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می​رود
من مانده​ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می​رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی​ماند که خون بر آستانم می​رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می​رود
او می​رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می​رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می​رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی​بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می​رود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می​رود
شب تا سحر می​نغنوم و اندرز کس می​نشنوم
وین ره نه قاصد می​روم کز کف عنانم می​رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می​رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می​رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می​رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی​وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می​رود

پر از یه حس خوب و دوست داشتنی ام!  حسی که خیلی وقت بود تجربه اش نکرده بودم!همین!