ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

گاهی که دلتنگی امانم را می بُرد...

من از عبور جمعه ها، از بوی تنهایی پُرم...

از خود خبرم چون نیست...

آخر ز چه گویم هست، از خود خبرم چون نیست؟ 

وز بهر چه گویم نیست، با وی نظرم چون هست؟! 

دستی نامرئی به قلبم چنگ می اندازه و فشارش میده. احساس میکنم چنان فشرده شده که هر لحظه ممکنه منفجر بشه. یه حس عجیب تری تو گلوم هست که نفس کشیدن رو برام از سخت هم سخت تر میکنه. پشت سر هم پلک میزنم و اشک های بی اراده ام رو پس میزنم. نه. من به خودم قول دادم!

هرچی این روزها میگذره بیشتر و بیشتر احساس تنهایی میکنم. خیالت رو پس میزنم و خودم رو بابت ندیده گرفتن واقعیتی به این واضحی سرزنش میکنم. سخته دیدن، ولی باید ببینم! ببینم که چیزی که من دارم خودم رو بابتش اینطور عذاب میدم مدت ها پیش تموم شده. آره حق با تو بود. صرفا حرفِ یه جمله و یه اشتباه نبود. حرف دنیا دنیا فاصله بود. حرف ندیده گرفتن واقعیتی بود که همیشه از بدیهی هم بدیهی تر بوده ولی من مدتها سعی کردم ندیده بگیرمش، باورش نکنم... دنیا دنیا بین ما فاصله است، ولی یادت و محبتت هنوز تو این دله. چه بخوای، چه نخوای! کاش حداقل تو دنیای دیگه ای، امیدی به داشتنت بود...!!  :|

پ.ن. تصمیم گرفتم از این تنهایی ناخواسته ام نهایت استفاده رو بکنم، تا آخر کارم به جایی نرسه که تا قبل از تموم شدن این تنهایی، بابتش غصه بخورم و بعد از تموم شدنش، بابت فرصت هایی که تنهایی برام ایجاد میکرد و از دستشون دادم!! امیدوارم این یکی بیشتر از اینکه صرفا یه حرف باشه، عملی بشه. 

پ.ن. چقدر لذت بخشه واقعا که در عرض کمتر از یک ماه، به تمام باورهای گذشته ات از بعضی آدم ها شک کنی، به صداقتی که ازشون به خاطر داشتی، و به کسایی که تا چند وقت پیش از نظرت بعضا قابل احترام بودند، به دیده ی نفرت و انزجار نگاه کنی! نمیدونم دقیقا چه بلایی سر این کشور بدبختمون اوردن، خودشونم نمیدونن، ولی میدونم با نشستن و غصه خوردن بابتش و حرص خوردن، هیچ مشکلی حل نمیشه. اگر من و تو هم بخوایم کنار بشینیم و نگاه کنیم که چطور تمام داشته هامون رو به باد میدن، انتظار چندانی از آینده مون نمیشه داشت. و نمیشه نسل های آینده رو بخاطر نفرین هایی که نثارمون میکنن سرزنش کرد!

جالب اینکه بعضی از اطرافیانم به من!! میگن غرب زده! و حتی از تهمت هایی مثل اینکه آخرتم رو به دنیام فروختم و چه نمازی و چه روزه ای! هم بی نصیب نموندم!! خب خدا رو شکر نمردم و از نزدیک ترین کسانم هم اینا رو شنیدم!! خدایا تحجر تا کجا؟!!

 

پ.ن. این روزا علاوه بر امتحانات که خودشون مصیبت عظما میباشند، درگیر کارهای یک همایش هم هستم. واقعا برگزاری یک همایش در سطح یه شهر نه چندان کوچیک، اونم بدون تجربه ی خاصی در این زمینه، خیلی خیلی سخته! سخت تر اینکه میبینی تو این مملکت هیچ کس کاری رو که بهش نفع دنیوی ای نرسونه و سود مادی براش نداشته باشه، انجام نمیده!

 

پ.ن. به شدت به مقادیری آهنگ شاد اعم از درون مرزی و برون مرزی! نیازمندیم!! فقط مضامین عشقولانه نداشته باشه! و کلا یه مضمونی هم داشته باشه!! یعنی طرف حداقل خودش فهمیده باشه چی داره میگه!! در سبک راک و پاپ ترجیحا! با تشکر!  

 

پ.ن. دوستان عزیز من یه تذکری اینجا بدم! من که دیگه کم کم دارم از دست این کامنتای تبلیغاتی سر به کوه و بیابون میذارم! به منظور آخرین تلاش ها قبل این کار، حدود n تا کلمه و عبارت رو فیلتر کردم! پس اگر موقع کامنت گذاشتن، سلام کردید گفت کامنتتون مورد داره، تعجب نکنید!! ولی گذشته از شوخی، اگر خواستید چیزی رو لینک کنید، http اش رو حذف کنید! چون فیلتره!!

 

پ.ن. چند تا پی نوشت شد؟!

شکستنی شده ام...

نشسته اند ملخ های شک به برگ یقینم

ببین جه زرد مرا می جوند، سبزترینم!

 

ببین چگونه مرا ابر کرد، خاطره هایی

که در یکایکشان، می شد آفتاب ببینم

 

شکستنی شده ام، اعتراف می کنم، اما

ز جنس شیشه ی عمر توام، مزن به زمینم

 

برای پر زدن از تو، خوشا مرام عقابان

کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟

 

نمی رسند بهم دست اشتیاق من و تو

که تو همیشه همانی، که من همیشه همینم  

محمدعلی بهمنی

 

پ.ن. همینم! نه بیشتر و نه کمتر.