-
پست آخر
پنجشنبه 8 بهمن 1388 15:56
طبق حرفی که تو پست قبلی زدم باید دیروز وبلاگ رو حذف میکردم. ولی با صحبت هایی که با چند تا از دوستانم تو این مدت کردم، به این نتیجه رسیدم وبلاگ رو حذف نکنم تا خاطراتی که ازش دارم از بین نره. فقط دیگه اینجا نخواهم نوشت و از چند روز پیش هم نوشتن تو وبلاگ جدید رو شروع کردم. این وبلاگ هم باقی میمونه به یاد همه ی روزهای تلخ...
-
پایانی ناخواسته
چهارشنبه 23 دی 1388 02:36
روزی که این وبلاگ رو ساختم، به خودم قول دادم و از دیگران قول گرفتم که این وبلاگ ناشناخته باقی بمونه، جز برای تعداد معدودی از دوستانم که بهشون اعتماد داشتم و چیز خاصی برای پنهان کردن ازشون وجود نداشت. برای کسایی که درکم میکردن و دست نوشته های من براشون اهمیت داشت و خوندنی بود. برای کسایی که دوستانم محسوب میشدن. این...
-
تمرکز مرا چه میشود؟! :|
سهشنبه 22 دی 1388 23:46
پیاده روی های طولانی. ساعت ها پرسه زدن تو خیابون انقلاب. با یه هدفون تو گوشم. زیر یه آسمون ابری. با یه سردی دلچسب. هیچ چیزی رو با این عوض نمیکنم. این روزا اگه پاهام یاری کنه، زیاد پیاده روی میکنم. دلم هیچ چهار دیواری خونه رو طاقت نمیاره. یه وزنه ی همیشگی و یه فشردگی دائم، که فقط پیاده روی میتونه کمی حالم رو بهتر کنه....
-
...
دوشنبه 21 دی 1388 02:52
سلکت آل. دیلیت. پ.ن. نمیخوای ببینی و نمیبینی. منم اصراری ندارم که ببینی. فراموش کن هرچی که بود رو. دیگه نیستی. نخواستی که باشم. پس دیگه نیستی.
-
ناگفتنی های من :)
پنجشنبه 10 دی 1388 23:04
میگردم دنیا رو. تو تک تک آدم هایی که میبینم میگردم. میگردم تا پیدا کنم بی رحمی ای نظیر اون چیزی که تو داشتی. میگردم تا باور کنم انسان های دیگه ای هم هستن که بتونن انقدر بی رحم باشن. انقدر سنگدل باشن. آخه کجای دنیا دوست داشتن رو اینطور تعریف میکنن؟! کجای دنیا با کسی که دوستش دارن این طور رفتار میکنن؟! چطور یه انسان...
-
بی کسی یعنی "این"
شنبه 5 دی 1388 03:11
من بخاطر اعتقاداتم با تو جنگیدم و بخاطر تو با اعتقاداتم، امروز نه تو را دارم، نه اعتقاداتم را ... یعنی هیچ چیزی بهتر از این جمله نمیتونه حال من رو تمام و کمال توصیف کنه... تنها پناهم رو که اعتقاداتم بودن، ازم گرفتی و خیلی زود پناه خودت رو هم ازم دریغ کردی. امروز من موندم با بی کسی ای که در وصف نمی گنجه. با بی کسی ای...
-
رو به تاراجم...
پنجشنبه 3 دی 1388 13:22
1. بی حسی. آره، بی حسی. بهترین واژه ای که میتونه حال الانم رو توصیف کنه. ذهنم پره از هجوم افکار با ربط و بی ربط. ولی هیچ عکس العملی در موردشون نداره. هیچ پیغامی مبنی بر اینکه الان باید حسی بهم منتقل بشه بابتشون نمی فرسته. هیچی. کرخت شده. 2. اگه کسی حست رو درک نکرد، دلیل بی معنی بودن حست و مسخره بودن حالت نیست. 3. یکی...
-
می نویسم، برای خودم، به یاد تو :)
یکشنبه 29 آذر 1388 04:52
چی کار کردی با قلب من که هرچی میگذره هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه جای خالی ات رو پر کنه؟ چرا بعد از تو هیچ کس به نظرم کامل نمیاد؟ 9 ماه تمام گذشت و من هنوز باور نکردم نبودنت رو. باور نکردم برای این رفتن، دیگه بازگشتی نیست. نخواستی که باشه، نخواستم که باشه :| چی کار کردی که هر کار میکنم نمیتونم خودم رو راضی کنم خوبی هات رو...
-
حرف هایی از جنس بارون :)
پنجشنبه 26 آذر 1388 23:02
در بالکن رو باز میکنم. پیشونی ملتهبم رو به شیشه ی سردش می چسبونم. آرامش مثل خون تو رگ هام جاری میشه. صدای بارون. این تویی که باز داری با من حرف میزنی؟ میدونم چقدر بد و بی محبتم. میدونم چقدر خوبی کردی در حقم و ندیدم و با بی مهری ازش گذشتم. میدونم. میدونم هنوز که هنوزه هوای من رو داری و دوستم داری، حتی اگه هیچ کس من رو...
-
خودم و خودم
پنجشنبه 26 آذر 1388 17:23
منم، و تنهایی هام و دردهام. عادت میکنم بهش. عادت میکنم.
-
طاقت بیار :)
جمعه 20 آذر 1388 12:20
می نویسم، برای تویی که نگفتنی هات بی پایانه. برای تویی که غم های توی سینه ات بی انتهاست. برای تویی که دلتنگی هات مرزی نداره. برای تویی که خسته ای از دل سپردن. برای تویی که دلت میخواد تا دنیا دنیاست تنها باشی و تنها بمونی. برای تویی که بار غم هات برای شونه های نحیف و خسته ات بیش از حد سنگینه... سخت تر از این روزها رو...
-
بین بودن و نبودن
پنجشنبه 19 آذر 1388 01:09
سفیدِ سفید. خالی. تهی از بودن و نبودن. تهی از خواستن و نخواستن. تهی از هر حسی. تهی از هر خوشی، خشم، خاطره، غم. تهی به معنای واقعی کلمه. هر از گاهی یه افکاری با سرعتی عجیب میان و میرن، طوری که اصلا فرصت اینکه بهشون نگاهی هم بندازم پیدا نمیکنم. یا بهتر بگم، اصلا بهشون اعتنایی نمیکنم. هر چند کلمه که مینویسم، چند لحظه مکث...
-
اسمایلیِ یه آرنیکای فوق خوشحال! :دی
سهشنبه 17 آذر 1388 16:38
توجه توجه! خواننده ی عزیز با آی پی 212.120.199.83 ! مشکوکم بهت! یا تو کامنت های همین پست خودت میای خودت رو معرفی میکنی، یا من میدونم با تو :دی اگه آی پی تون رو هم نمیدونید تشریف ببرید تو این سایت: http://www.ip2location.com/demo.aspx ببینید تا اون روی من بالا نیومده :دی یه کم بیای پایین صفحه رو میبینی آی پی ات رو...
-
فریاد میزنم! صدای من رو میشنوی؟!
دوشنبه 16 آذر 1388 18:31
های با توام! آره با خودِ بی وجودت! با تویی که فکر میکنی صرف اینکه طرف هم عقیده ی تو نیست، پس میشه بهش هر فحش و تهمت ناموسی ای داد. با تویی که فکر میکنی چون طرف اعتقادی به حجاب تو نداره، پس حتما ج.ن.د.ه است و تنش واسه این کارا می خاره! با توی بی شرف و بی غیرتی که حالیت نیست طرفت یه زن باشه یا یه مرد. با تویی که چشم و...
-
قهر قهر تا ...
دوشنبه 16 آذر 1388 01:12
دو تا ویژگی هست که آدم یا باید با هم داشته باشتشون، یا اصلا نداشته باشه هیچ کدوم رو! 1- رک بودن 2- دل سخت بودن وقتی فقط رک باشی و دلِ شکستن دلِ دیگران یا ناراحت کردنشون رو نداشته باشی، نتیجه اش این میشه که تو حال عصبانیت و ناراحتی، رک حرفت رو میزنی، ولی بعد عین چی(!) وجدانت از درد به خودش میپیچه و دلت میگیره! نتیجه اش...
-
حرف هایی از جنس نگفتنی...
یکشنبه 15 آذر 1388 05:09
خدا جونم! قربونت برم! یه دو دقیقه بیا پایین! نه بیا! بیا طرز کار این دل من رو واسم توضیح بده! نه بگو ببینم اصلا خودت ازش سر در میاری؟! اصلا خودت میدونی چی خلق کردی؟!! فکر کنم من حتی اگر از یه آدمی متنفر هم باشم، باز از دیدن ناراحتی اش دلتنگ شم!! یعنی اصلا اینجوریه که وقتی یکی ناراحته، من از خودش بیشتر ناراحت میشم :|...
-
بی کسی های من :)
شنبه 14 آذر 1388 02:13
می نویسم. پاک میکنم. می نویسم. می نویسم. می نویسم. سلکت آل میکنم، دیلیت میکنم. مینویسم... مدت هاست دیگه ملاحظه ی هیچ بشری رو نمیکنم تو نوشتن پست هام. شاید چون کسی رو برای از دست دادن ندارم. ولی از تو نمیشه نوشت. این احساس گند کذایی هست. میدونم احتمالا اینم گذراست. ولی ترجیح میدم توی کاغذ برای خودم بنویسم. خستم. دلم...
-
تو نیستی...
جمعه 13 آذر 1388 14:42
می نویسم و می نویسم و می نویسم و اشک میریزم... خیالم راحته که تو هیچ وقتِ هیچ وقت این نوشته ها رو نخواهی دید. هیچ وقت دیگه گذرت به اینجا نمی افته. این فرق بزرگ من و توئه. تو توی حال زندگی میکنی و من تو گذشته و آینده! هرچیزی غیر از حال! میدونی، خیلی حرف ها گفتنی نیست. باید ببینیش، حسش کنی، لمسش کنی ... :( دوری از من،...
-
بی لیاقت
پنجشنبه 12 آذر 1388 03:02
س.ن. خواندن این پست به افرادی که خودشان به اندازه ی کافی حالشان گرفته است توصیه نمیشود. هرچی که فکر میکنم، هرچی با خودم کلنجار میرم، هیچ واژه ای رو پیدا نمیکنم که بهتر از این توصیفت کنه: بی لیاقت ! بعضی آدم ها هستن، که حتی اگه از همه ی دار و ندارت هم براشون بذاری، حتی اگه محبتی که از سرشونم زیاده رو در حقشون بکنی، حتی...
-
من و اتللو !!
سهشنبه 10 آذر 1388 22:18
خب بله بینندگان عزیز! عکس هایی که در بالا مشاهده میکنید از سایت: http://www.tamashakhaneh.ir کش رفته شده و مربوط به نمایش "اتللو"ی شکسپیر میباشند که الان به کارگردانی آقای "حمید مظفری" روی صحنه است. چند شب پیش به همراه یکی از دوستان چهار پایه ی تئاتر (!) برای دیدنش رفتیم. به شدت هم به همگی توصیه...
-
از هر دری!
یکشنبه 8 آذر 1388 00:33
1. دقت کردید همیشه درس های یه واحدی رسما بیگاری محسوب میشن؟! مثل همین ترببیت بدنی، آزمایشگاه، ... یعنی من امروز به جرئت میتونم بگم بیشتر از 7 ساعت داشتم یه گزارشکار کوفتی مینوشتم! الان بعد از مدت ها گردنم و کتف هام به شکل وحشتناکی درد میکنه و هر حرکتی باعث میشه جیغم در بیاد :| این همه خودت رو میکشی، آخرم یه واحده! یه...
-
Enchanted!
پنجشنبه 5 آذر 1388 20:23
س.ن. یعنی گاگول بازیای خودم کم بود واسه پروندن پست هام، این آلترا هم بهش اضافه شد! یادم رفت قبل از انتشار پست ببندمش، پستم پرید! اگه یه عالمه کار رو سرتون ریخته و حس انجام دادنش رو ندارید... اگه از شدت علافی حوصله تون سر رفته و میخواید سرتون رو به دیوار خونه ی همسایه بکوبید... اگه احساس تنهایی و بی کسی و بدبختی و...
-
انتظار خبری نیست مرا...
سهشنبه 3 آذر 1388 21:57
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید...
-
[نمیدونم]
دوشنبه 2 آذر 1388 22:30
دلم گرفته. از همه چیز و همه کس. مخصوصا از در و دیوار این خونه! :| دلم یه مسافرت یا اردو میخواد. گاهی خیلی دلم ازت میگیره. چرا انقدر محدودم میکنی؟! چی در شأن من نیست؟! خب منم آدمم! دلم میگیره. از این همه یکنواختی خسته میشم. هرجا میخوام برم، نه! در شأن تو نیست. هر تفریحی، هر کلاسی، هر چی! :( ازت ناراحتم. یه کم کمتر...
-
تشییع جنازه
دوشنبه 2 آذر 1388 01:02
یه نگاه به گودالی که کندیم میکنم. عمیقه. خیلی عمیق. شک میکنم. دلهره و ترس از نبودنت. نه. این بار دیگه تصمیمم رو گرفتم. یعنی تو با حرف هات کمکم کردی بگیرم. یه نگاه به قلب بلوریِ توی دست هام میکنم. تَرَک برداشته. یه تَرَک بزرگ. می بوسمش و بین دستمال سیاهی که با خودم آوردم می پیچمش. روی زمین زانو میزنم. خم میشم و توی...
-
به یاد بیاور...
یکشنبه 1 آذر 1388 21:48
1. چقدر دلم میخواد گاهی یکی باشه که گوشِت رو بگیره همچین بپیچونه! بهت تلنگر بزنه، دعوات کنه، یه چیزی بهت بگه، بلکه سرِ عقل بیای! بلکه انقدر به این قلب لعنتی ات رو ندی! خسته ام میکنی گاهی. دیگه نمیدونم بهت چی بگم، نمیدونم چی کارت کنم. هرچی میگم، 2 روز اول گوش میکنی، روز سوم باز روز از نو و روزی از نو. تو بگو آخه من با...
-
برای یک "دوست"
شنبه 30 آبان 1388 19:30
حالم بهم میخوره از آدم های خودخواهی که فکر میکنن اگر کمکی به دیگران بکنن یا چیزی به بقیه برسه، یه تیکه از وجودشون کنده میشه! از این آدما زیاد دیدم. مخصوصا در مورد این شاگرد زرنگا گاهی این موضوع به شدت صدق میکنه! ولی اینکه یکی از همین آدما بخواد دوستم باشه رو ... نظری درباره اش ندارم! اونم وقتی که میدونه حتما یه مرگیم...
-
اسیلوسکوپ و من!!
یکشنبه 24 آبان 1388 18:09
تا حالا اسیلوسکوپ دیدید؟ کاش میشد ما هم یه چیزی مثل این رو داشتیم، که با اون پیچ های تنظیم کننده اش، حال و هوای خودمون رو کنترل میکردیم. یه چیزی مثل این: گاهی خیلی دلم میخواد با یکی از این پیچ ها، حساسیت هام رو روی آدم ها و مسائل کم کنم، یا وقت های عصبانیتم، با چرخوندن یکی شون عصبانیتم رو کم کنم. و مهمتر از هر دوی این...
-
بزرگترین مزیت عینکی بودن
جمعه 22 آبان 1388 10:20
میدونید بزرگترین مزیت عینکی بودن چیه؟ اینکه هیچ آدمی با چشم های سالم و بدون عینک، ماه رو به اون بزرگی که شما بدون عینک میبینید، نمیبینه! پ.ن. واسه همین من همیشه ترجیح میدم ماه رو بدون عینک نگاه کنم!
-
بی اراده
چهارشنبه 20 آبان 1388 04:02
بی هدف پوچ بی اراده بی اراده بی اراده . . . این ، منم... بیزارم از خودم. بیزار... اگه میشد انکارت کرد... اگه میشد تمومش کرد... اگه میشد... لحظه ای تردید نمیکردم.