دلم گرفته. از همه چیز و همه کس. مخصوصا از در و دیوار این خونه! :|
دلم یه مسافرت یا اردو میخواد. گاهی خیلی دلم ازت میگیره. چرا انقدر محدودم میکنی؟! چی در شأن من نیست؟! خب منم آدمم! دلم میگیره. از این همه یکنواختی خسته میشم. هرجا میخوام برم، نه! در شأن تو نیست. هر تفریحی، هر کلاسی، هر چی! :(
ازت ناراحتم. یه کم کمتر دوسِت دارم :(
حالم بهم میخوره از آدم های خودخواهی که فکر میکنن اگر کمکی به دیگران بکنن یا چیزی به بقیه برسه، یه تیکه از وجودشون کنده میشه! از این آدما زیاد دیدم. مخصوصا در مورد این شاگرد زرنگا گاهی این موضوع به شدت صدق میکنه! ولی اینکه یکی از همین آدما بخواد دوستم باشه رو ... نظری درباره اش ندارم! اونم وقتی که میدونه حتما یه مرگیم بوده و یه مشکلی داشتم که به کمکش نیاز پیدا کردم.
راست گفتن که آدم ها رو تو شرایط و موقعیت ها میشه شناخت. شناختمت عزیزم. ممنون!
پ.ن. هنوز هیچی نشده دلم برات تنگیده :( کاش اینجا بودی :(
پ.ن.2. مخاطب این پست هیچ کدوم از خواننده های این وبلاگ نیستن! (اینم برای رفع سوء تفاهم های احتمالی در گذشته و حال و آینده!!)
خب به سلامتی و میمنت این 2 تا امتحانِ کذایی رو هم دادم و به خوبی و خوشی گند زدم رفت!!! ولی حداقل خوبی اش این بود که شاهکارم در امتحان قبلی - درس جیگر اتوماتا - اون قدرام که فکر میکردم شاهکار نبود و در کمال شرمندگی بالاترین نمره ی کلاس شدم!! ( به قول دوستان تف تو ریا البته!! )
حالا ببینم بلاخره این ترم قراره چند تا واحد پاس کنم!
یه درس 4 واحدی دارم که فکر کنم (!!) اسمش آمار2 باشه ( اینطور میگن بچه ها!! ) خودم رو سر انتخاب واحد کشتم با هزار بدبختی و به هم ریختن برنامه ام برش داشتم، حالا عین ... تو گِل گیر کردم که این دیگه چه غلطی بود!! :دی کلا از n جلسه ی کلاس 5 جلسه اش رو رفتم که این جلسه ی آخری چون جا گیر نمی اوردم واسه فیزیک خوندن رفتم ته کلاس نشستم به لطف وجود هدفونم تا آخر کلاس کلا 2 بار سرم رو از روی هالیدی و جزوه ام بلند کردم و یه نیم نگاهی به استاد انداختم یه وقت دلش نشکنه!! ( البته لازم به ذکره که اونم واسه دل خوشیِ ایشون بود وگرنه بنده بدون عینک یه غبار محوی بیشتر نمیدیدم ازش!! )
جدا اگه این درس رو این ترم با نمره ی بالای 12 پاس کنم به استعداد وافر خودم شخصا ایمان میارم!! :))))
همین دیگه! عرضی نیست! زت زیاد!! ( آیکون دعای دسته جمعی! )
وقتی پس فردا امتحان میان ترم فیزیک 2 داری و نصف جلسه ها رو سرِ کلاس نبودی...
وقتی یه جزوه کپی کردی که اگه بذاریش جلوی آفتاب بی اغراق کلمه هاش پا میشن در میرن!!...
وقتی هیچی از این جزوه ی کوفتی نمی فهمی...
وقتی هنوز یه عالمه از جزوه و کتاب و تمرین های فیزیکت مونده...
وقتی پس اون یکی فردا امتحان گسسته داری و نصف جزوه ات مونده...
وقتی میدونی اگر جزوه رو هم بخونی آخرشم نمره ات هیچ پخی نمیشه!!...
وقتی ساعت 9 شبه و هیچ غلطی نکردی...
اون وقته که ترجیح میدی برای تمدّد اعصابت هم که شده پاشی بری وبلاگ آپ کنی سر ملت غر بزنی خالی بشی!! :دی :دی
مشرووووط میشوییییم!! >->O
یه دور کلی واسه خودم صحبت کردم، بعد کپی کردم متن رو و خب طبق معمول متن ارسال نشد! منم خوشحال که خب اشکال نداره من کپی کردم اومدم دوباره بفرستم، دیدم گویا به جای خود متن، عنوانش رو کپی کردم!! الان میتونید برید هی از رو عنوان پستم بخونید، هی حالشو ببرید!!
این روزها به شدت زندگی ام بی هیجان و یکنواخت شده. نه احساس ناراحتی یا خشم یا حتی دلخوری از کسی میکنم، نه احساس علاقه ای. نه میتونم بگم بود و نبودِ دوستان و اطرافیانم برام اهمیتی نداره، نه میتونم بگم داره. دیگه خودمم داره حالم از این وضع به هم میخوره!
دلم به شدت یه تنوع، یه چیزی خارج از این روزمرّگی، یه چیز متفاوت تر میخواد!
مشکل اینجاست که نه بی حوصلگی هام دلیل درست و حسابی داره، نه سرِ حال شدنام! باید همین جوری منتظر بمونم ببینم کی یهو میزنه به سرم و حالم خوب میشه!!
خب شانس اوردین، تو پست قبلی که پاک شد بیشتر از اینا غر زده بودم، ولی الان دیگه حس غر زدنم نیست! بلاخره زندگی هر کوفتی باشه زندگیه! و من یکی عمرا اجازه نمیدم بخواد حال من رو خراب کنه یا همین 2 روز بودنمم ازم بگیره. من خوبم، خیلی خوب! :)
1- قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز
ورای حدِ تقریرست شرح آرزومندی
انقدر وضعیتم این روزا مسخره شده که اگه بخوام گفت و گو ها و بحث و جدل های خودم رو با خودم بنویسم، میشه یه سناریوی طنز!! یکی من میگم، یکی اون میگه! حالا اون کیه؟! خودمم نمیدونم!
شاید یکی اش دلمه، یکی اش عقلم! :|
2- دیگه اینجا و این وبلاگ هم برای نوشتنم کفاف نمیده! دوباره دست به دامن کاغذ و نوشتن توی دفتر شدم. هرچند اونجا هم لزوما از شرّ چشم های کنجکاو در امان نیستم! :|
3- ( حذف شد )
4- باز روزای آخر عید شد و من یاد درس خوندن افتادم! میگن که "ترک عادت موجب مرض است"!! از پیش دبستانی هم که میرفتم همین بساط بود و هنوز هم!
5- دارم به نتایج دردناکی در مورد زندگی میرسم. دیدم به کلی در مورد زندگی و آینده ام عوض شده. بیشتر از یک ساله شب و روزم یکی شده. زندگی ام جهنمیه که فقط گاهی آتیشش رو سرد میکنن! میبندم چشم این دل رو واسه همیشه. آدمِ تنها زندگی کردن نبودم تا حالا، ولی از این به بعد خواهم بود! چون میخوام که باشم!
6- هنوز هیچی نشده دلم عجیب برای چرت و پرت گفتنامون تنگ شده فیلیسیتی جونم!! بسه دیگه 13 بدر! پاشو بیا خونه ببینم! :(
امروز چه از لحاظ جسمی چه روحی انقدر حالم بد بود که 2-3 باری گفتم خدایا بسه دیگه! کات بده بریم پی کارمون!
روزهای آخر ساله، وقتی به این یک سال فکر میکنم میبینم با وجود خوبی هایی که برای من داشت، پر بود از پایان ها و تموم شدن ها... برعکس سال 86 که بیشتر شروع بود. در کل سال خیلی خوبی رو نداشتم. روزهایی پر از عذاب و تنهایی و دلتنگی. و بدتر از همه ی این ها یاد گرفتن اینکه "ماهیت واقعی هرکس اون چیزی نیست که به تو نشون میده". واقعا به این یه جمله رسیدم. در کمال تاسف البته...
یادمه تا همین 6-7 سال پیش، وقتی یه بزرگتری بهم میگفت تو دلت پاکه برای من دعا کن، حرصم میگرفت! یه نگاه به کارهایی که از نظر خودم بد و اشتباه بودن و من مرتکبشون شده بودم میکردم و تو دلم میگفتم "آخه تو مگه از دل من و اشتباهاتم خبر داری که اینو میگی!" ولی این روزها با گذرشون دارن به من نشون میدن همیشه اشتباهات و خطاهایی بزرگتری برای انجام دادن وجود داره. و متاسفانه من یکی هرچقدر بزرگتر شدم اشتباهاتمم بزرگ و بزرگتر شدن :||
حالا کارم به جایی رسیده که گاهی از دعا کردن شرم میکنم! :|
کلا امروز حس و حال خوبی ندارم. فکر کنم هرچی کمتر انرژی منفی بدم بهتر باشه. امیدوارم تا فردا حالم بهتر بشه و بتونم آخرین پست امسالم رو خیلی پر انرژی تر از این حرف ها بنویسم :)