ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
پر از یه حس خوب و دوست داشتنی ام! حسی که خیلی وقت بود تجربه اش نکرده بودم!همین!
حیلی جالب بود
من از این شعر خیلی خوشم میاد.
به نام خدا و سلام
سبز باور سرزمین سرسبز
بزرگی گوید دوست پاسخ نیاز آدمی است
تمایل دارید کشتزار وب مرا با بذر محبت و دوستی اتان بارور نمایید
تا با سپاس خوشه هایش را برگیرم
منتظر حضور سبزتان هستم
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو درآید
نظر شاد تو دیدن در شادی بگشاید
به نام خدا و سلام
سبز باور سرزمین سرسبز
بزرگی گوید دوست پاسخ نیاز آدمی است
تمایل دارید کشتزار وب مرا با بذر محبت و دوستی اتان بارور نمایید
تا با سپاس خوشه هایش را برگیرم
منتظر حضور سبزتان هستم
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو درآید
نظر شاد تو دیدن در شادی بگشاید
سلام!
ببخشید اصلا متوجه اسمت نبودم.
فکر کنم به یه توضیحی در مورد نوشته ی احساس ارامشت نیاز دارم :دی
شعر خیلی قشنگی بود..
از سعدی..
موفق باشی عزیزم
راستی. بابت کامنتت ممنون.
دونستن اینکه دوستم داری یا نداری اهمیتی نداره.
یعنی در مورد هیچ کس این حس برام بی معنی شده.
امیدوارم ناراحت نشی از حرفم و یکم درک کنی حسم رو..
بیخیال!
دعا کن برای ×کنکورم×!
خدانگهدار..