ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

کآرامِ جانم می رود...

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می​رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می​رود
من مانده​ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می​رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی​ماند که خون بر آستانم می​رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می​رود
او می​رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می​رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می​رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی​بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می​رود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می​رود
شب تا سحر می​نغنوم و اندرز کس می​نشنوم
وین ره نه قاصد می​روم کز کف عنانم می​رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می​رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می​رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می​رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی​وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می​رود

پر از یه حس خوب و دوست داشتنی ام!  حسی که خیلی وقت بود تجربه اش نکرده بودم!همین!  
نظرات 4 + ارسال نظر
یک عدد محسن پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 05:24 ق.ظ http://blog.karenjak.com

حیلی جالب بود
من از این شعر خیلی خوشم میاد.

پری وش پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 08:09 ق.ظ http://nymphlike.blogsky.com

به نام خدا و سلام
سبز باور سرزمین سرسبز
بزرگی گوید دوست پاسخ نیاز آدمی است
تمایل دارید کشتزار وب مرا با بذر محبت و دوستی اتان بارور نمایید
تا با سپاس خوشه هایش را برگیرم

منتظر حضور سبزتان هستم
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو درآید
نظر شاد تو دیدن در شادی بگشاید



پری وش پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 08:11 ق.ظ http://nymphlike.blogsky.com

به نام خدا و سلام
سبز باور سرزمین سرسبز
بزرگی گوید دوست پاسخ نیاز آدمی است
تمایل دارید کشتزار وب مرا با بذر محبت و دوستی اتان بارور نمایید
تا با سپاس خوشه هایش را برگیرم

منتظر حضور سبزتان هستم
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو درآید
نظر شاد تو دیدن در شادی بگشاید



سحر پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 12:34 ب.ظ http://saharvahediyeh.persianblog.ir

سلام!
ببخشید اصلا متوجه اسمت نبودم.
فکر کنم به یه توضیحی در مورد نوشته ی احساس ارامشت نیاز دارم :دی
شعر خیلی قشنگی بود..
از سعدی..
موفق باشی عزیزم
راستی. بابت کامنتت ممنون.
دونستن اینکه دوستم داری یا نداری اهمیتی نداره.
یعنی در مورد هیچ کس این حس برام بی معنی شده.
امیدوارم ناراحت نشی از حرفم و یکم درک کنی حسم رو..
بیخیال!
دعا کن برای ×کنکورم×!
خدانگهدار..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد